هستى و چيستى در مكتب صدرايى


 

نویسنده : محمد حسين عمورى




 
هستى و چيستى در مكتب صدرايى; غلامرضا فياضى; تحقيق و نگارش دكتر حسينعلى شيدان شيد;چاپ اول, قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه قم, بهار 1387, قطع وزيرى ـ 330 ص. مسئله اصالت وجود كه در مقابل اصالت ماهيت مطرح شده است, در فلسفه اسلامى يك مسئله مستحدث است; يعنى در فلسفه ارسطو و حتى در فلسفه فارابى و در فلسفه بوعلى چنين مسئله اى مطرح نيست. اين مسئله اول بار در زمان ميرداماد و ملاصدرا به اين صورت طرح شد. صدرالمتألهين شيرازى (متوفاى 1050 ق) نخستين فيلسوف اسلامى است كه اين مسئله را به اين صورت مطرح كرده است و براى اثبات آن دلايل و براهين محكم و خدشه ناپذيرى اقامه كرده است. او معتقد است: عدم آگاهى انسان نسبت به مسئله وجود, موجب جهل و نادانى نسبت به همه اصول معارف و اركان خواهد بود; زيرا همه چيز به وجود شناخته مى شود; به همين جهت آنجا كه وجود شناخته نشود, همه چيز ناشناخته مى ماند. صدرالمتألهين در اينجا به نكته تأمل برانگيزى اشاره مى كند و مى گويد: (وجود اول هرگونه قصور و اعرف از هر نوع متصور است. )1
از اين سخن چنين برمى آيد كه وجود نه تنها در عالم مدركات و معلومات اعرف و اجلى است, بلكه در حوزه ادراكات و علوم نيز نخستين امر به شمار مى آيد. برخلاف آنچه صدرالمتألهين در باب اصالت وجود ابراز داشته, شيخ شهاب الدين سهروردى (متوفاى 587 ق) مسئله اعتبارى بودن وجود را مطرح كرده, بر آن پاى فشرده است. اين فيلسوف اشراقى براى اعتبارت عقلى اهميت فراوانى قائل بود و مى كوشيد نشان دهد مفهوم وجود جز يك اعتبار عقلى, چيز ديگرى نيست. سهروردى در كتاب التلويحات خود, به اعتبارى بودن وجود پرداخته, در كتاب المشارع و المطارحات با تفصيل بيشترى در اين باب سخن گفته است.2 كتاب هستى و چيستى در مكتب صدرايى, به طرح بحث درباره نظريه اصالت وجود پرداخته است.
 اين كتاب محصول جلسات متعددى است كه گروه فلسفه و كلام پژوهشگاه از اسفند 1380 تا تيرماه 1382 با حضور استاد فياضى و چندتن ديگر از محققان فلسفه اسلامى برگزار كرده است. در آن جلسات استاد فياضى به طرح بحث اصالت وجود, همراه با ديدگاه هاى خويش مى پرداختند و مطالب مطرح شده مورد بررسى و چند و چون حاضران جلسه قرار مى گرفت; سپس آقاى دكتر حسينعلى شيدان شيد كه در جلسات حضور داشت, با دقت به تحقيق و نگارش آن مباحث زير نظر استاد فياضى پرداخت (برگرفته از مقدمه ناشر). كتاب هستى و چيستى در مكتب صدرايى, پيش از ورود به اصل بحث مخاطب را با سؤالاتى روبرو مى كند: اينكه مراد از اصالت وجود دقيقاً چيست؟ اگر وجود اصيل است و ماهيت اعتبارى, ابر و باد و آب و خاك (ماهيات) در كجاى عالمند؟ مصداق وجود را در امور خارجى بايد جست. از مصداق ماهيات در كجا بايد سراغ گرفت؟ اگر ماهيت جز در عدمستان جايى ندارد و واقعيت هاى خارجى فقط ما به ازاى وجودند, چگونه يكى بودن ماهيت خارجى و ماهيت ذهنى واقع نمايى ادراكات را تضمين مى كند و راه را بر سفسطه مى بندد؟ با پى بردن به ماهيت كه سرابى بيش نيست, چگونه علمِ مطابق با واقع مى توان به دست آورد؟ آيا نمى شود مصداقى واحد, مصداق حقيقى بيش از يك مفهوم باشد؟ اگر مى شود آيا نمى توان گفت هر شىء در واقع هم مصداق حقيقى وجود است و هم مصداق حقيقى واقعيت؟ اگر مى توان, آن گاه اعتبارى بودن ماهيت به چه معنا خواهد بود؟ (ص 2) اين پرسش ها و نظير آن تقريباً از نخستين وهله هاى آشنايى با اصالت وجود و اعتباريت ماهيت به ذهن خطور مى كند. اين پرسش ها آدمى را به بازانديشى در اين بحث فرا مى خواند و او را وامى دارد ببيند كه آيا راهى براى پاسخ گفتن به اين گونه سؤال ها مى توان يافت. اين كتاب در صدد چنين كارى برآمده است و با اعتراف به اينكه نبايد مسئله اصالت وجود را كه در آن (نكته ها چون تيغ پولاد است تيز) بيش از حد ساده بينگارد, كوشيده است به قدر توان خويش در اين باب مداقّه كند و حاصل آن را به منظر اهل فكر و نظر ارائه كند (ص 3).
مؤلف ابتدا به تفسيرهاى مختلف اصالت وجود پرداخته است. ايشان مدعى است با تأمل در سخنان بزرگان حكمت متعاليه درباره اين مسئله دست كم سه گونه تفسير از اصالت وجود و اعتباريت ماهيت به دست مى آيد. اين تفاسير سه گانه را البته از آثار تنى چند از حكيمان اين نحله فلسفى با در نظر گرفتن مبانى و برگرداندن متشابهات كلام و مجملات آن به سخنان محكم و روش آنان به دست آورده است (ص 4); هم چون ديگر اقوال فلسفى پيش از ارائه تفاسير اصالت وجود بايد مقدماتى به اثبات رسد و پذيرفته شود. مؤلف مقدمات قريب اصالت وجود را يازده مورد مى داند كه ابتدا به شرح و توضيح آنان مى پردازد, سپس شروع به ارائه تفسير اصالت وجود مى كند. تفسير نخست اصالت وجود مبتنى بر دو ركن است: ركن اول عينيت ماهيت و وجود در خارج است. ماهيت در خارج عين وجود است; درست همان گونه كه ـ در موجودات بسيط ـ فصل عين جنس است و صفات ذاتى حق عين ذات او جسم تعليمى عين جسم طبيعى و زمان عين حركت است. عينيت وجود و ماهيت در خارج كه صدرالمتألهين بارها تكرار كرده است, بدين معناست كه امر واقعى واحد, هم مصداق وجود و هم مصداق ماهيت مى باشد; مثلاً درباره كفه اى كه پر از آب است هم مى توانيم بگوييم محتواى كوزه (آنچه كوزه را پر كرده) وجود است و هم مى توانيم بگوييم محتواى كوزه آب است; يعنى آب نيز واقعاً به عين همان وجود, هم اكنون در كوزه موجود است; زيرا آب (ماهيت) تعيّن آن وجود است; بنابراين در خارج هم وجود واقعيت دارد و هم ماهيت; ولى واقعيت داشتن هر دو به معناى دو واقعيت متمايز از هم ـ كه قولى است باطل ـ نيست, بلكه بدان معناست كه اين دو عين هم اند و به يك مصداق موجودند; يعنى يك چيز هستند. در خارج, يك واقعيت بيشتر نيست, ولى همان واقعيت واحد هم مصداق وجود است و هم مصداق ماهيت (ص 26 و 27). r /> ركن دوم: تحليل واقعيت واحد به دو حيثيت وجود و ماهيت است. عقل ما خارج واحد را به دو چيز ـ وجود و ماهيت ـ تحليل مى كند. اساساً يكى از توانايى هاى عقل آدمى تحليل واقعيت هاى خارجى است. عقل واقعيت خارجى واحد را ـ با اينكه در خارج يكى بيش نيست ـ به امور مختلف تحليل و به تعبيرى شرحه شرحه و پاره پاره مى كند; يعنى در آن واقعيت واحد حقايق متعدد تشخيص مى دهد و آنها را از يكديگر جدا مى سازد; آن گاه در هريك جداگانه نظر مى افكند و ويژگى هاى آن را درمى يابد و سرانجام بر هريك از آنها حكم خاص آن را بار مى كند; يعنى ويژگى هاى مخصوصش را به آن نسبت مى دهد (ص 31). با تكيه بر اثبات و پذيرش مقدمات و تبيين اين دو ركن, تفسير نخست اين گونه ارائه مى گردد: (عقل ما از يك شىء دو حيثيت وجود و ماهيت مى فهمد و پس از فهم اين دو حيثيت, با اينكه مى داند واقع خارجى آن دو واحد است, در صدد حكم هر حيثيتى به طور جداگانه برمى آيد. عقل پس از اين كندوكاو تحليل گرايانه, درمى يابد از ميان اين دو آنچه اساس و پايه موجوديت و تحقق است, وجود است; يعنى وجود بذاته موجود است و براى موجود شدن به ضميمه شدن چيزى ندارد, بلكه به خود, موجود است و اسناد موجوديت و تحقق به آن (اسناد الشىء الى ماهوله) است; اما ماهيت به خود (بذاتها) موجود نيست; به وجود, موجود است; يعنى اگر موجود شده, به واسطه وجود, موجود گشته است; پس وجود, حيثيت تقييديه براى ماهيتِ موجود است وگرنه ماهيت فى نفسها ومن حيث هى, هيچ نيست; مگر خودش يعنى نه موجود است و نه معدوم. اگر موجود است به تبع وجود, موجود است; بنابراين اسناد وجود به ماهيت (اسناد الشى الى غير ماهوله) است; نظير اسناد بياض به جسم; گرچه اسناد آن به ماهيتِ وجود (اسناد الى ماهوله) است) (ص 31 و 32).
اما تفسير دوم اصالت وجود با سخن كسانى سازگار است كه ماهيت را حدّ وجود مى دانند. تقرير تفسير دوم چنين است: آنچه در خارج تحقق دارد و طارد عدم است, خبر وجود نيست; بنابراين وجود حقيقتاً در خارج موجود ـ يعنى اصيل ـ است; اما ماهيت صرفاً عبارت است از حدّ وجود يعنى نهايت و نَفاد آن و پيداست كه حد وجود امرى است عدمى و حقيقتاً موجود و متحقق نيست; زيرا حدّ هر چيز جايى است كه آن چيز پايان مى يابد و تمام مى شود و آن جا كه وجود پايان مى پذيرد, البته جز عدم وجود چيزى نيست; چنان كه حد خط ـ يعنى ابتدا و انتهاى خط ـ آن جاست كه خط تمام مى شود و ديگر امتداد نمى يابد; بنابراين حد خط (نقطه) جزئى از خط نمى تواند بود و داراى امتداد هم نيست; پس ماهيات به دقت عقلى وجود ندارد, بلكه تنها به نظر عرف موجودند; يعنى اگر موجوديت و تحقق را به آنها نسبت دهيم و مثلاً مى گوييم: انسان موجود است, اين نسبت تنها در عرف عقلا و نزد عقول جزئيه حقيقى است نه به نظر دقيق فلسفى; زيرا اسناد وجود به ماهيت در واقع اسنادى است باواسطه در عروض و از قبيل وصف شىء به حال متعلق آن است (ص 38). طبق تفسير سوم واقع عينى ـ يعنى آنچه در خارج تحقق دارد ـ عبارت است از: وجود; پس وجود داراى اصالت است, ولى ماهيت خارجاً نه عين وجود است و نه حد وجود, بلكه ظهور عقلى و ذهنى وجودهاى محدود است; بدين معنا كه هر كدام از موجودات خارجى فقط وجود است و ديگر هيچ, ليكن دستگاه علم حصولى ما ـ ذهن ـ بدين گونه است كه وقتى با هريك از اين موجودات محدود روبرو مى شود و در صدد فهم آن برمى آيد, متناسب با تعيّنات و حدود آن موجود, مفهومى در او نقش مى بندد كه آن را ماهيت مى نامند; يعنى واقع خارجى نوعى انعكاس در ظرف علم حصولى ما دارد كه آن انعكاس ماهيت است; جدا از اين انعكاس ذهنى در عالم خارج ماهيت هيچ گونه تحققى ندارد نه عين وجود است و نه حد آن. كسانى را مى توان معتقد به اين تفسير به شمار آورد كه ماهيات را ظهور ذهنى وجود مى دانند (ص 40)./>  از ديدگاه مؤلف, اختلاف اين تفسيرها از مقدمات و به تعبيرى از پيش فرض هاى نهفته در ذهن قائلان آنها آغاز مى شود و به تلقى خاص آنان از اين نظريه منجر مى شود. تفاوت هايى كه تفسير نخست با دو تفسير ديگر دارد, در سه چيز است: الف) در تعريف ماهيت (مايقال فى جواب ماهو يا هر معنايى غير از خود وجود); ب) در ماهيتى كه اعتبارى خوانده مى شود (ماهيت موجود يا ماهيت من حيث هى); ج) معناى اصالت: درحالى كه در تفسيرهاى ديگر اصالت وجود تنها به معناى تحقق و موجوديت در خارج است در تفسير نخست, اصيل بودن وجود بدين معناست كه وجود داراى موجوديت بالذات است, اما از اين سه مهمتر, تفاوت اين تفاسير است: در اينكه آيا واقع خارجى بسيط, مصداق واقعى بيش از يك مفهوم و معنا مى تواند بود (تفسير نخست) يا نمى تواند بود (تفسيرهاى دوم و سوم) (ص 44). مؤلف اذعان مى كند تفسير نخست اصالت وجود قابل دفاع تر و با مبانى فلسفى ما سازگارتر است; همچنين شايد بتوان گفت همين تفسير مراد و منظور صدرالمتألهين در پيش كشيدن نظريه اصالت وجود بوده است (ص 45). پس از ارائه تفاسير سه گانه نظريه اصالت وجود و اعتباريت ماهيت براى آنكه به روشن شدن هرچه بيشتر جوانب گوناگون هريك از اين تفاسير كمك شود, به تفاوت ها و فرق هاى تفاسير مختلف اصالت وجود اشاره مى شود تا آثار تمايز ميان اين تفاسير آشكار شود. يكى از فرق هاى مذكور در اين فصل كه مى توان گفت مهم ترين فرقى است كه مؤلف بدان اشاره كرده است و از ديدگاه شخصى ايشان است, ماهيت داشتن يا نداشتن واجب الوجود است. ايشان معتقد است: بنابر تفسير نخست امكان قائل شدن به اينكه واجب الوجود داراى ماهيت است, وجود دارد; ولى بنا بر دو تفسير ديگر, چنين نيست.
تقريباً تمامى فلاسفه مى گويند واجب الوجود داراى ماهيت نيست, اما به نظر مؤلف مى شود در عين اعتقاد به اصالت وجود, براى واجب الوجود نيز به ماهيت قائل شد, ليكن تنها هنگامى مى توانيم به ماهيت داشتن واجب اعتقاد بورزيم كه بر اساس تفسير نخست مشى كنيم; زيرا بر اساس اين تفسير, ماهيت عبارت است از: ذات و درون نهادِ يك وجود; به تعبير ديگر ماهيت همان تعيّن درونى و چيستى و فارق ذاتى يك شىء است كه خارجاً و مصداقاً عين اوست و آن را از اشياى ديگر تمايز مى بخشد; از سوى ديگر واجب الوجود گرچه وجودى است نامحدود, ذاتش به گونه اى است كه با ديگر ذات ها فرق مى كند و آن فرق ذاتى همان ماهيت واجب الوجود است و همچنين نمى توانيم وجود بى تعين داشته باشيم; هر وجودى تعين خاص دارد و اين تعين ذاتى و نهادين كه فارق او از وجودهاى ديگر است, ماهيت آن وجود است و به هر روى, واجب الوجود ـ به هر نحو كه باشد ـ وجودى است داراى ذات و چيستى و تعيّنى خاص كه ما آن را ماهيت مى ناميم و همان گونه كه وجود او نامحدود است, اين ماهيت نيز كه عين وجود اوست, نامحدود خواهد بود; اما بنابر تفسير دوم و سوم اعتباريت ماهيت مستلزم نفى ماهيت از واجب الوجود است; زيرا وجود واجب نامحدود است; پس نه حد دارد و نه انعكاسى از حد او در ذهن معنا دارد; در حالى كه طبق اين دو تفسير تنها در مورد موجودات محدود است كه سخن از ماهيت مى توان گفت (ص 80 و 81).
در فصل دوم كتاب, ميان تفسير نخست اصالت وجود و تفاسير ديگر بيست و پنج فرق ديگر مطرح و بررسى شده است. در پايان تفاوت هاى ذكر شده ميان تفاسير مختلف اصالت وجود, مؤلف مى نويسد: (تفسيرهاى مختلفى كه براى اصالت وجود برشمرديم, صرفاً از اختلاف تعبير برنمى خيزد, بلكه فرق هاى مهم فراوانى با يكديگر دارند كه در مباحث فلسفى تأثيرگذار است. در هرحال انديشيدن در اين فرق ها گذشته از روشن تر ساختن هريك از تفاسير, چه بسا ميزان سازگارى هر كدام را با ديگر مباحث و مواضع فلسفى و از اين رهگذر ميزان قوت هر تفسير را نيز روشن مى كند) (ص 83). پس از بيان تفسيرهاى مختلف اصالت وجود و اشاره به تفاوت هايى كه اين تفاسير با يكديگر دارند, نوبت به شرح ادله اى مى رسد كه براى اصالت وجود اقامه كرده اند. در فصل سوم ادله اصالت وجود يكايك پيش كشيده مى شود و از دو جهت بررسى مى شود: اول آنكه آيا در اثبات اصالت وجود تمام است يا نه; و ديگر آنكه از آن دليل كدام يك از تفسيرهاى اصالت وجود برمى آيد. در اين مبحث سى و شش دليل طرح مى شود. در مورد منبع اين ادله مؤلف مى نويسد: (بر آن بوده ايم كه هر دليلى را كه بر اين نظريه اقامه شده و ما بدان دست يافته ايم, بياوريم تا مجموعه نسبتاً جامعى از اين ادله در اختيار پژوهندگان اين مسئله قرار بگيرد. شش دليل از ادله سى و شش گانه اى كه در اين نوشتار آمده از اسفار قابل استخراج است كه البته ملاصدرا آنها را به طور پراكنده و در مواضع مختلف آن كتاب آورده است. در مشاعر هشت دليل از اين ادله به نحو مرتب و مضبوط آمده است. دليل هاى ديگر پاره اى در نوشته هاى ديگر او و پاره اى در آثار طرفداران حكمت متعاليه يا حتى آثار مخالفان اصالت وجود ياد شده است) (ص 5). پس از طرح و بررسى ادله اصالت وجود, مؤلف مى نويسد: (از بررسى ادله اصالت وجود به دست مى آيد كه هم قضيه (وجود اصيل است) صحيح است و هم قضيه (ماهيات اعتبارى اند), اما اين اصالت وجود و اعتباريت ماهيت هرگز به اين معنا نيست كه وجود در خارج هست, ولى ماهيت در خارج نيست, بلكه ماهيت در خارج عين وجود است و بين آن دو هيچ تغاير خارجى در كار نيست; يعنى ماهيت نيز به عين وجود خويش موجود است; بنابراين معناى اصالت وجود نه آن است كه ماهيت در خارج تحقق ندارد و نه آن است كه وجود و ماهيت در خارج تعدد و تغاير دارند, بلكه اين دو عين هم اند; همان كه وجودِ آب است, همان آبِ موجود است. دو امر در كار نيست; معناى اصالت وجود اين است كه در تحقق و عينيت داشتن اصالت از آنِ وجود است و ماهيت فى حد نفسه موجود نيست; چنان كه معدوم هم نيست و چيزى كه چنين است, امر اعتبارى است. آرى, اصالت در انسان بودن از آنِ انسان است و وجود به انسان, انسان است نه بذاته; چنان كه انسان به وجود, موجود است نه بذاته) (ص 180 و 182). مطابق نظر ايشان, ادله اثبات اصالت وجود, از اين لحاظ دو قسم مى شود; بخشى منحصراً بر همين تفسير دلالت مى كنند و بخشى تنها تحقق و موجوديت بالذات وجود را به اثبات مى رسانند و در باب كيفيت تحقق ماهيت و در واقع, تعيين صحت يكى از تفاسير سه گانه دلالتى ندارند; پس ادله صحيح اصالت وجود, يا اثبات كننده تفسير نخست اند يا نفى كننده آن نيستند (ص 182). پس از ذكر ادله اثبات اصالت وجود, لازم است قائلين به اصالت وجود دلايل مخالفان اين نظريه را پاسخى مستدل دهند تا اينكه نظريه مطلوبشان اثبات شود. مؤلف در مورد ادله مخالفان اصالت وجود مى نويسد: (كسانى را كه قائلان به اصالت ماهيت مى ناميم, در مباحث خويش اولاً و بالذات در صدد اثبات تحقق ماهيات در خارج و حتى اثبات اصالت يعنى تحقق بالذات ماهيات نبوده اند; زيرا اين مطلب را كه انسان و آب و سنگ و گياه (ماهيات) واقعيت دارند, اصلاً نيازمند اقامه دليل نمى دانسته اند; آنچه در مقام احتجاج و استدلال مطلوب آنان بوده, عبارت است از: نفى واقعيت داشتن وجود, يعنى اثبات اعتبارى بودن آن; اما البته ادله آنان اگر تمام باشد, به نحو غير مستقيم و به دلالت التزام اصالت را نيز اثبات مى كند) (ص 183).
شيخ اشراق از كسانى است كه ادله دقيق و محكمى براى اعتبارى بودن وجود آورده است و سخت بر اعتبارى بودن وجود پافشارى كرده است. صدرالمتألهين در اين باره مى گويد: (بدان كه براى معتقدين بدين كه وجود امرى است اعتبارى و از معقولات ثانيه و اعتبارات ذهنى, دلايل و براهين قوى است به خصوص براهينى كه شيخ اشراق در كتاب حكمت الاشراق و در كتاب تلويحات و كتاب مطارحات بيان كرده است; زيرا آن براهين, براهينى است بسيار دقيق و دفع و رفع آنها بسيار مشكل است, ولى خداى بزرگ ما را به كنه امر و حقيقت مطلب هدايت و راهنماى نمود و ما را به شخود حق و حقيقت در اين مقام به نور و فروع خويش منور ساخت و با الهام و تأييد خود, راه را براى ما, در درك و فهم حقيقت مطلب و دفع شكوك و اوهام و محو ظلمات اين وساوس هموار نمود).3 در فصل چهارم كتاب به ادله مخالفان اصالت وجود پرداخته شده است. مؤلف سعى در استقصاى ادله و تنظيم منطقى و ارزيابى آنها داشته است و بيست دليل مخالفان اصالت وجود را همراه با پاسخ آن آورده است. ايشان با بررسى يكايك اين ادله نتيجه مى گيرد: ادله مخالفان اصالت وجود در رد و تحقق وجود, تمام نيست. پس از اثبات نظريه اصالت وجود و رد ادله مخالفان آن, بايد ديد كه اگر قائل به اصالت وجود شديم, چه به دست مى آوريم, يعنى بهره ها يا به تعبير ديگر, فروع اصالت وجود چيست. اصالت وجود از قبيل آن مباحث علمى است كه از منظر برخى از افراد بسى فخيم گذار است; ولى از ديدگاه برخى ديگر, بحث هاى صرفاً لفظى يا نزاع هاى بى ثمر مى نمايد; اما به نظر مؤلف از اين نظريه نتايج و بهره هاى فلسفى مهمى زاييده مى شود (ص 229).
 فصل پايانى كتاب به شرح و تبيين 26 فرعى كه بر اين نظريه مترتب است, اختصاص يافته است. در فرع يازدهم, با عنوان امكان نفى ماهيت از واجب الوجود, نويسنده به اثبات ماهيت براى واجب الوجود مى پردازد. عين كلام ايشان چنين است: (يكى از ثمرات اصالت وجود آن است كه راه براى اين باور كه واجب الوجود ماهيت ندارد باز مى شود; تا به اصيل بودن وجود اعتراف نكنيم. نمى توانيم ماهيت دار بودن واجب الوجود را انكار كنيم وگرنه نفى ماهيت از واجب به معناى انكار خود واجب خواهد بود; زيرا اگر واجب الوجود ماهيت نداشته باشد, چون وجود نيز امرى اعتبارى و بدون مابه ازاى خارجى است, پس هيچ نخواهد داشت; يعنى اصلاً واجب الوجودى در كار نيست… آنچه در شرح اين فرع آورديم, تنها اثبات مى كند كه انكار ماهيت واجب مستلزم پذيرش اصالت وجود است; ولى اين بدان معنا نيست كه لازمه اصالت وجود بر طبق همه تفاسير آن نفى ماهيت از واجب است. اگر كسى به تفسير نخست اصالت وجود معتقد باشد, به صرف استناد به اصالت وجود نمى تواند ماهيت واجب را انكار كند, بلكه بايد به ادله ديگرى استناد جويد) (ص 261). استاد فياضى با تمام ندانستن ادله اى كه در اين باب آورده اند, نتيجه مى گيرد: (مى توان گفت واجب الوجود نيز داراى ماهيت است; زيرا به حكم عقل واجب الوجود داراى مابه الامتيازى است كه به واسطه آن از جميع ماسوى اللّه جداست; يعنى اين وجود با ديگر وجودات فرقى واقعى دارد و به گونه اى است كه بقيه بدان گونه نيستند; اين مابه الامتياز همان ماهيت اوست. اساساً تحقق وجود ـ يعنى طبيعت وجود كه كلى طبيعى است ـ در خارج بدون هرگونه خصوصيت و صفت فردى محال است. هر مصداقى از وجود داراى خصوصيات فردى است; مثلاً خداى متعال داراى غناى ذاتى و حيات نامحدود و علم نامحدود و قدرت نامحدود و ديگر صفات است. اكنون مى گوييم اين خصوصيات يا خودشان داخل در ذات و ماهيت الهى اند يا از لوازم ماهيت الهى اند; يعنى ماهيت خداى متعال چيزى است كه اين صفات از آنِ اصل وجود نيست, بلكه از آنِ اين وجود خاص ـ ولذا از آنِ ماهيت او ـ است; زيرا اگر مثلاً حيات و علم نامحدود و ويژگى خود وجود مى بود, همه موجودات داراى حيات و علم نامحدود مى بودند. از همين صفات خاص الهى به اين نتيجه مى رسيم كه واجب الوجود با همه وجودهاى ديگر فرق واقعى دارد و اين فرق و مابه الامتياز همان ماهيت الهى است و اين صفات همه از آثا ر آن ماهيت است) (ص 262). در بخش نتيجه اين فصل, مؤلف اذعان مى كند: (در بررسى اين فروع كوشش رفت كه هر فرع تنها با نظر به خود نظريه اصالت وجود سنجيده شود; از اين رو حاصل كار بدين نكته انجاميده است كه پاره اى از مطالب فرع اصالت وجود محسوب گردد با اينكه شايد برخى از قائلان اصالت وجود يا همه آنان, آن را نپذيرند و از سوى ديگر پاره اى از مطالب را از نتايج اصالت وجود ندانيم با اينكه برخى از طرفداران اين نظريه آنها را فرع و نتيجه آن دانسته اند) (ص 316). در پايان لازم است اشاره كنم از ويژگى هاى مهم كتاب, جامعيت و همه نگرى آن است كه به نحو جامع به ادله اثبات اصالت وجود و ادله مخالفان آن پرداخته است و كتاب جامعى را با نگرشى نو در نظريه اصالت وجود به دانش پژوهان عرضه كرده است.

پي نوشت ها :
 

1. صدرالدين شيرازى; شواهد الربوبيه; چاپ دانشگاه مشهد, ص 14.
2. غلامحسين ابراهيمى دينانى; نيايش فيلسوف; ص 422. 3
3 . شواهد الربوبيه; ترجمه جواد مصلح; ص 18.

منبع : فصلنامه آيين پژوهش شماره 118